زن، زندگیـست
و
مـرد، امنیت
و چه خوب می شود وقتی
مـردی تمامِ مردانگیش را
خـرجِ
امنیتِ زندگیـش كُند
و چه زیبـا می شود وقتی
زنی تمامِ زندگیش را
خرج
غرورِ امنیتش كُند ...

مردانی را میشناسم که هنگام عصبانیت داد نمیزنند...

ناسزا نمیگویند...

نمیشکنند...

تهمت نمیزنند

تنها "قدم میزنند" و در خلوت خود فرو میروند...

و خالی میکنن تمام خشم خود را...

تا مبادا به کسی که دوسش میدارد کمتر از گل گفته باشد...

محمد منم از همین مرداست

الهی  فداش بشم

یکی یه دونه من اینم واسه امروزه

امروز نمایشگاه کتاب شروع شده

سختی روزای نمایشگاه شروع شد

ولی ی ی ی ی ی....

وقتی عشق آدم پیشش باشه خستگی که هیچی

زمانم زود میگذره

محمدم ساعت 4 اومد پیشم و تا 8 تو نمایشگاه با هم بودی

بعد تعطیل شدیمو پیاده رفتیم سمت خونه

عاااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم

آخـــــرین فـــــردی کـــــه ,

اینم واسه امروزه عزیزم

تخت بايد يک نفره باشه،

مخصوصا وقتي قراره با عشقت بخوابي...

بايد همونجوري که محکم لباشو بوس ميکني،

... 

ساعت 6 رفتیم پارک لاله...

یه چایی زدیم و رفتیم سمت خونه

تو کل زندگیم انقدر چایی نخورده بودم

کلا چایی خور شدم

:)))))

همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند  تا دوستم داری یه عدد بزرگ میگفتم

مخصوصا تو بچگیام،ولی تصمیم دارم وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوستم داری بگم:یکی،

میدونی چرا محمدم؟چون بزرگترین عددیه که میشناسم،

دقت کردی که  قشنگترین و عزیزترین چیزای دنیا همیشه یکین؟

ماه یکیه،خورشید یکیه،داداش یکیه،زمین یکیه،خدا یکیه،مادر یکیه،پدر یکیه،تو هم یکی هستی،

وسعت عشق من  به تو هم یکیه،پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم

عاشقانه میپرستمت نفسم

هیـــــس ! هــیـــچ نــگــو ..

فــقـــط چــشـمــهـایــــت را ببند و نـفـــس بــکـــش 

لــمـــس نـفـــس هــایـــت ضــربــان قــلــبــم را بــه شــمــاره مــی انـــدازد

محمدم یکی یه دونه من

اینم واسه امروز عشق من

امروز ساعت 4:30 با مرادی زدیم بیرون و رفتیم ولیعصر

اونجا محمدو دیدیمو رفتیم پاساژ ایرانیان

بعدش مرادی رفت خونه ماام آروم آروم رفتیم سمت پارک

تو مسیرم آب انار زدیم تو رگ روحمون شاد شد...

من هیچ نمی خواهم ...

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد

وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد

و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد

آری تنها تو را می خواهم ...