
ن : نیلوفر

ت : دو شنبه 11 فروردين 1393

ز : 22:4
|
+
كلا وضعيته روحيم داغونه داغون شده...............
مثه قبل خودمو خوب نشون ميدم..........
ولي همش يه چيزيم شده...........
حوصله هیچی ندارم...........
حوصله گوشيمو ندارم..........
كلا حوصله خودمو ندارم..........
الانم بغض دارم......
يجور داره اذيت ميكنه...........
ما كه هيچي نفهميديم.............
از اين زندگي داغونه خودمون......
بريديم ازش...............
قيده همه چيو زدم.....
فقط دارم مثه يه مرده الكي كار ميكنم.......
وقتمو ميگذرونم....
امروز كلي با محمد حرفيدم .......
ولي خودم انرژي عمل كردنشو ندارم.........
دلم يه انرژي ميخواد.........
اونقدر فكرم مشغوله اتفاقاي دوره برمه كه همش ديوانه كننده.........
دلم يه آرامش ميخواد.........
نه خوابم معلومه نه خوراكم.............
فكر كنم دارم درده معده ميگيرم..........
جديدا دلم بيجور پر شده...........
ولي همش سكوت ميكنم........
در برابره همه حرفا..........
حس ميكنم كه با كوچكترين حرف ناراحت ميشم.............
اشك توو چشام جمع ميشه..........
خدايا............
دارم از تههههههههههه قلبم صدات ميكنم.........
به منه بندت نگاه كن...........
اصلا حوصله هيچي ندارم.......
اي خدااااااااااااااااااااااااااااااا..................
