دستهايم تشنه دستهايت است،
با ت♥و ميمانم
بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم،
زيرا ميدانم
كه فردا بيشتر از امروز ♥♥♥دوستت دارم♥♥♥
امروز محمدمو ساعته 12 دیدم و با هم رفتیم سیمون بولیوار
حسااااااااااااااااااااابی خوش گذشت
با حرفاش همیشه اروم میشم
طوری که انگار هیچوقت هیچ مشکلی وجود نداره
البته با وجودش هیچ مشکل نیست و نخواهد بود
از اونجا رفتیم گیشا و بوستان گفتگو
رفتیم تو کافی شاپ وکیک و شیر کاکائو خوردیمو
اخر سرم عشقم رفت مهران و خودم رفتم خونه
دیگه میدونی چقدر دوست دارم :)
نظرات شما عزیزان: